خوارزم و شرایط سیاسی و اجتماعی آن در سدههای پنجم و ششم
ناحیهی خوارزم منطقهای وسیع از جنوب دریای آرال تا شرق دریای خزر و هر دو کرانهی رود جیحون را در بر میگرفت. بر پایهی نوشتههای جغرافینویسان اسلامی خوارزم سرزمینی بوده است که در شمال و باختر آن، ترکمانان و در
نویسنده: حسین روح اللهی
ناحیهی خوارزم منطقهای وسیع از جنوب دریای آرال تا شرق دریای خزر و هر دو کرانهی رود جیحون را در بر میگرفت. بر پایهی نوشتههای جغرافینویسان اسلامی خوارزم سرزمینی بوده است که در شمال و باختر آن، ترکمانان و در جنوب و خاور آن، خراسان و فرارود قرار داشته است.
گفتار دربارهی نام خوارزم گاه با افسانه آمیخته است. براساس یکی از این افسانهها که فردوسی نیز در شاهنامه آن را به نظم کشیده، آنگاه که کیخسرو به کینخواهی پدر خود سیاوش، بر افراسیاب شورید، در نبردی بر لب آمودریا، در زمینی هموار با سپاه توران رو در رو شد. شیده سردار تورانیان با سخن گفتن از دلاوریهای خود کیخسرو را به جنگ تن به تن فراخواند، بدین شرط که پیروز مبارزه، پیروز جنگ باشد. در آن نبرد کیخسرو بر شیده پیروز شد و خوارزم را به چنگ آورد. برخی بر این نظرند که چون خوار در فارسی به معنی آسان و کار بیمایه است، مراد از خوارزم، رزمآسان بوده است. مَقدسی و به پیروی از وی یاقوت حموی ضمن نقل حکایتی افسانهوار بر آنند که گویا پادشاهی بر چهارصد نفر از بزرگان ملک خویش خشم گرفت و آنان را به جایی دور از میهن (کاث) تبعید کرد. تبعیدیان در آن مکان خانههایی برای خود ساختند. پادشاه به دیدن آنها رفت، حالشان را پرسید و پاسخ شنید که «ما ماهی داریم و هیزم، ماهی بریان میکنیم و میخوریم». به گفتهی قزوینی چون گوشت در زبان آنها خوار و هیزم، رزم خوانده میشد آن سرزمین را خواررزم نامیدهاند و رفته رفته یکی از «ر»های آن افتاد و به خوارزم شهرت یافت. این روایت مبنای علمی ندارد، اما بسیاری از تاریخنگاران و جغرافینویسان بدان اشاره کردهاند. در آرای دیگری که بر پایهی تحقیقات علمی قرار دارند نام خوارزم، برگرفته از دو بخش (خورشید) و زم (زمین) دانسته شده است که به معنای سرزمینی است که خورشید از آن بیرون میآید.
همچنین برخی آن را متشکل از خوار (پست) و زم (زمین) به معنای «سرزمین پست» دانستهاند. به نظر میرسد این نظر از آراء دیگر درستتر باشد. زیرا خوارزم در کرانه های انتهای رود جیحون، یعنی پستترین کرانههای رود جیحون، قرار داشته است.
مارکُوارت، خاورشناس برجسته، خوارزم را، با توجه به سرمای شدیدش، که در اغلب منابع کهن دورهی اسلامی نیز بدان اشاره شده، و نیز قرائتی دیگر، همان ائیرانویجه(1) یا ایرانویج (=میهن آریایی) یاد شده در اوستا دانسته است. نام خوارزم در کتیبهی بیستون داریوش هخامنشی (521 ق. م) یاد شده و هردوت افزون بر آنکه کرانه های جیحون را جزو سرزمینهای تحت سلطهی هخامنشیان یاد کرده، سپاهیان پارتی و خوارزمی را درشمار ارتش امپراطوری ایران آورده است.
ولایت خوارزم دو شهر بزرگ داشت که یکی اورگنج (گرگانج؛ جرجانیه) و دیگری کاث یا کاژ (به معنی دِه، شهر، آبادی یا حصار) نامیده میشد.
خوارزم از مدتها پیش از اسلام جزو قلمرو پهناور ایران بود و فرمانروایان این ناحیه که «خوارزمشاه» خوانده میشدند، دست کم از 1700 سال پیش خراجگزار و فرمانبردار شاهنشاه ایران بودند. خانوادهی شاهان خوارزم، که به گفتهی بیرونی نسبت خود را به کیخسرو میرساندند؛ تا زمان فتح خوارزم به دست مسلمانان در سال 93 هجری قمری (712 میلادی) و پس از آن تا 385 یا 386 در این ناحیه فرمان میراندند.
پس از این پیروزی سنجر، برادرزادهاش سلیمان شاه را به حکومت خوارزم گماشت ولی مردم به یاری اتسز برخاستند و حکومت را به وی بازگرداندند. اتسز بخارا را نیز به تصرف خود درآورد و کهن دژ آن را ویران ساخت. میزان همدلی اهل خوارزم با اتسز حاکی از علاقهی این ولایت به ادامهی حیات مستقل و نیاز آن به امیری محلی بود که از منافع سیاسی و تجاری خاص آن حراست کند. با این همه اتسز مصلحت دید که تن به اطاعت سلطان سنجر دهد.
چهارماه بعد شکست سنجر از قراختاییان در دشت قطوان، فرصتی مناسب برای اتسز به وجود آورد تا دوباره سر به شورش بردارد. وی در سال 536 ق دوباره به خراسان تاخت. در سال 538 ق سنجر عازم خوارزم شد. اتسز چون توان مقاومت در برابر سپاه سلطان را نداشت با وی از در صلح در آمد. وی در نهایت هنگامی که سپاهش برای دفع حملهی غزان و آزادی سنجر از دست ایشان به سمت خراسان رهسپار بود، در 551 ق در قوچان درگذشت.
گفتار دربارهی نام خوارزم گاه با افسانه آمیخته است. براساس یکی از این افسانهها که فردوسی نیز در شاهنامه آن را به نظم کشیده، آنگاه که کیخسرو به کینخواهی پدر خود سیاوش، بر افراسیاب شورید، در نبردی بر لب آمودریا، در زمینی هموار با سپاه توران رو در رو شد. شیده سردار تورانیان با سخن گفتن از دلاوریهای خود کیخسرو را به جنگ تن به تن فراخواند، بدین شرط که پیروز مبارزه، پیروز جنگ باشد. در آن نبرد کیخسرو بر شیده پیروز شد و خوارزم را به چنگ آورد. برخی بر این نظرند که چون خوار در فارسی به معنی آسان و کار بیمایه است، مراد از خوارزم، رزمآسان بوده است. مَقدسی و به پیروی از وی یاقوت حموی ضمن نقل حکایتی افسانهوار بر آنند که گویا پادشاهی بر چهارصد نفر از بزرگان ملک خویش خشم گرفت و آنان را به جایی دور از میهن (کاث) تبعید کرد. تبعیدیان در آن مکان خانههایی برای خود ساختند. پادشاه به دیدن آنها رفت، حالشان را پرسید و پاسخ شنید که «ما ماهی داریم و هیزم، ماهی بریان میکنیم و میخوریم». به گفتهی قزوینی چون گوشت در زبان آنها خوار و هیزم، رزم خوانده میشد آن سرزمین را خواررزم نامیدهاند و رفته رفته یکی از «ر»های آن افتاد و به خوارزم شهرت یافت. این روایت مبنای علمی ندارد، اما بسیاری از تاریخنگاران و جغرافینویسان بدان اشاره کردهاند. در آرای دیگری که بر پایهی تحقیقات علمی قرار دارند نام خوارزم، برگرفته از دو بخش (خورشید) و زم (زمین) دانسته شده است که به معنای سرزمینی است که خورشید از آن بیرون میآید.
همچنین برخی آن را متشکل از خوار (پست) و زم (زمین) به معنای «سرزمین پست» دانستهاند. به نظر میرسد این نظر از آراء دیگر درستتر باشد. زیرا خوارزم در کرانه های انتهای رود جیحون، یعنی پستترین کرانههای رود جیحون، قرار داشته است.
مارکُوارت، خاورشناس برجسته، خوارزم را، با توجه به سرمای شدیدش، که در اغلب منابع کهن دورهی اسلامی نیز بدان اشاره شده، و نیز قرائتی دیگر، همان ائیرانویجه(1) یا ایرانویج (=میهن آریایی) یاد شده در اوستا دانسته است. نام خوارزم در کتیبهی بیستون داریوش هخامنشی (521 ق. م) یاد شده و هردوت افزون بر آنکه کرانه های جیحون را جزو سرزمینهای تحت سلطهی هخامنشیان یاد کرده، سپاهیان پارتی و خوارزمی را درشمار ارتش امپراطوری ایران آورده است.
ولایت خوارزم دو شهر بزرگ داشت که یکی اورگنج (گرگانج؛ جرجانیه) و دیگری کاث یا کاژ (به معنی دِه، شهر، آبادی یا حصار) نامیده میشد.
خوارزم از مدتها پیش از اسلام جزو قلمرو پهناور ایران بود و فرمانروایان این ناحیه که «خوارزمشاه» خوانده میشدند، دست کم از 1700 سال پیش خراجگزار و فرمانبردار شاهنشاه ایران بودند. خانوادهی شاهان خوارزم، که به گفتهی بیرونی نسبت خود را به کیخسرو میرساندند؛ تا زمان فتح خوارزم به دست مسلمانان در سال 93 هجری قمری (712 میلادی) و پس از آن تا 385 یا 386 در این ناحیه فرمان میراندند.
برآمدن خوارزمشاهیان
نخستین بنیانگذار حکومت خوارزمشاهی، قطب الدین محمد پسر انوشتگین غرجه (غرچه)، نام داشت. انوشتگین غلامی ترک بود که بلکاتکین - امیر سلجوقی - از غرجستان (ناحیه ای در شمال افغانستان) خریداری کرده بود. وی انوشتگین را با خود به دربار سلجوقیان برد و بر اثر لیاقتی که انوشتگین از خود نشان داد به شحنگی ولایت خوارزم منسوب شد. پس از وی فرزندش قطب الدین محمد درسال 490 ق به دستور سلطان سنجر سلجوقی، مقام خوارزمشاهی یافت و تا پایان عمرش (520 یا 521) در همان مقام باقی ماند. وی همواره به عنوان حاکمی دادگستر و وفادار به سلطان سنجر معروف بود و در طی بروز منازعات جانشینی در مغرب ایران، بارها در کنار سلطان محمد بن ملکشاه و سنجر جنگید. همچنین در سال 507 ق میان ارسلان خان محمد، امیر سمرقند، و سنجر میانجیگری کرد.
پس از قطب الدین محمد، پسرش اتسز جانشین پدر گردید و تا پایان حیاتش در 551 ق بر منطقهی خوارزم حکومت کرد. اتسز در سالهای نخستین رسیدن به مقام خوارزمشاهی قصد کرد که مرزهای سرزمین خود را از گزند حملهی همسایگانش که صحرا گرد بودند مصون بدارد. اتسز همواره در رکاب سنجر بود و مثلاً در حملهی سنجر به ماوراءالنهر در 524 ق وی را همراهی کرد.
چندان نگذشت که مناسبات اتسز با سلطان سنجر تیره گشت. گویا سلطان در جریان لشگرکشی سال 529 ق بر ضد بهرامشاه غزنوی، نسبت به اتسز دلسرد شد و خاطرش از وی مکدر گردید؛ و در فتح نامه ای که پس از پیروزی سلطان در هزار اسب صدور یافت، سنجر وی را به همکاری با دشمنانش متهم ساخت. اتسز بر سنجر شورید و برای اینکه مانع از پیشروی سپاهیان وی شود زمینهای امتداد جیحون را غرقاب کرد. با این وجود سنجر بر اتسز در قلعهی هزار اسب پیروز گردید و پسر وی آتلیغ به دست وی افتاد و به دستور سنجر او را دو نیم کردند.پس از این پیروزی سنجر، برادرزادهاش سلیمان شاه را به حکومت خوارزم گماشت ولی مردم به یاری اتسز برخاستند و حکومت را به وی بازگرداندند. اتسز بخارا را نیز به تصرف خود درآورد و کهن دژ آن را ویران ساخت. میزان همدلی اهل خوارزم با اتسز حاکی از علاقهی این ولایت به ادامهی حیات مستقل و نیاز آن به امیری محلی بود که از منافع سیاسی و تجاری خاص آن حراست کند. با این همه اتسز مصلحت دید که تن به اطاعت سلطان سنجر دهد.
چهارماه بعد شکست سنجر از قراختاییان در دشت قطوان، فرصتی مناسب برای اتسز به وجود آورد تا دوباره سر به شورش بردارد. وی در سال 536 ق دوباره به خراسان تاخت. در سال 538 ق سنجر عازم خوارزم شد. اتسز چون توان مقاومت در برابر سپاه سلطان را نداشت با وی از در صلح در آمد. وی در نهایت هنگامی که سپاهش برای دفع حملهی غزان و آزادی سنجر از دست ایشان به سمت خراسان رهسپار بود، در 551 ق در قوچان درگذشت.
پی نوشت ها :
1. Airyanem vaeğo
منبع: روحاللهی، حسین؛ (1389) پزشک پارسی: مروری بر زندگی و آثار جرجانی، زیر نظر علیرضا مختارپور قهرودی، تهران، همشهری، چاپ نخست
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}